تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه‌ات شویم شپشهاات کُشم

شیر پیشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آید بروبم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من

ای بیادت هیهی و هیهای من


ما زبان را نَنْگریم و قال را

ما روان را بنگریم و حال را


هیچ آدابی و ترتیبی مجو

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

کفر تو دینست و دینت نور جان

آمنی وز تو جهانی در امان


لازم باشه می روم چوپانی می کنم

چون خیر دنیا و آخرت توشه

ولی تو آموزش پرورش عمومی تدریس نمی کنم

آه مظلوم در برشه