و در آخر الزمان مساجدشان پر زرق و برق و سوپر دولوکس است و اما اول صبح در خیابان ها نفس شان با عطر گازوئیل و دود سرشار می شود تا نمازهایشان همچون نفوسشان به ملکوت اعلا بپوندد و اما عقولشان کف آسفالت جا مانده است و زیر لاستیک ها لگد کوب می شود و اما ای مسجد حرف حسابت چیست که اول صبحی ما را آنجا کشاندی ؟ می خواستی نفس کشمان را بیازمایی ؟ اگر می توانستم یک چوب پنبه بزرگ می ساختم و در فجرات اگزوزتان می کردم تا دیگر نفستان در نیاید .