تنها چیزی که نبود آسان بود.

ما که عقد نکاح را خواندیم .

اما این دولت بود که سخت گرفت و کلی برنامه و آزمایش و دنگ و فنگ راه انداخت یک سال طول کشید .

نزدیک بیستا !

البته ده تا ش با بقیه مشترک بود و

تا اینکه نامزدم بعد به من گفت :

چند تا بچه می خوای ؟

گفتم دو تا !

چند ماه بعد گفت اهل ریسک هستی ؟

گفتم بستگی داره ...

بعد شب عقد کنون ننم گفت توکل کنیم به خدا ...

من پیش خودم گفتم این همه رفت و آمد و آزمایش و دکتر حالا همش کشک بریم توکل کنیم به خدا ...

اونم که هی می گفت نامه فدایت شوم که برات نفرستادم و خواستگار های دیگه ای داشتم و دارم

منم گفتم با اینکه من ضرر می کنم عیبی ندارد برو با خواستگار های دیگر ازدواج کن هفت پشت غریبه اند و ان شا الله خوشبخت بشی ...

 

 

تا اینکه چهار سال پیش خواب بچه هام را دیدم ... دوتا پسر هفت و سه ساله .

جاشون امنه .

از قدیم گفتند عقد دختر عمو و پسر عو تو آسمون هاست .

اون هم بود لباس عروس پوشیده بود ولی غمگین بود .

 

من زرنگی کردم از همه نظر من بردم و این قبرستون را آباد  نخواهم کرد .