در حکایتی از ملا نقل شده است که روزی وی هوس انرژی هسته ای کرد پس به بازار رفت و به نتانیاهو سفارش سانتری فیوژ داد

او چون ملا را می شناخت یک دست ابزار غنی سازی مشت برای او آماده کرد چون به نیت ملا بدبین بود و می دانست کسانی هستند که می خواهند او را نابود کنند و با پیش دستی توانست ضربه کاری به تیم هسته ای ملا بزند .

ملا با خود گفت این جوری که نمیشه ما به نتانیاهو اعتماد کردیم چرا تو زرد از آب در اومد ؟

 

بعد از ان دیگه ملا اون ملای سابق نبود

دایم در فکر انتقام بود

تا اینکه تشنه اش شد

پس کوزه را برداشت ولی چون راه چشمه دور بود و حوصله نداشت و تنبلی می کرد به دخترش داد و گفت ای دختر این کوزه را بگیر و آب بیار اما یک سیلی محکم به صورت فرزند خود نواخت . بچه گریه کنان رفت ...

 

ظریفی در آن نزدیکی بود و علت ما جرا را از وی پرسید

ملا گفت ترسیدم کوزه را بشکند و و قتی که شکست ظرف شکسته به چه درد می خورد پس علاج واقعه را قبل از وقوع آن باید کرد .

 

الان شما هم حواست را جمع کن

ضدی ما را شکوندی

ما اون کوزه هستیم

ملانصرالدین

 

دیگه آبی که ریخت نمیشه جمعش کرد

ما حواسمان را جمع می کنیم

تا دیگه دست امثال شما نیفتیم

 

برای این کار باید خیابان پاستور غربی همانند پاستور شرقی به نام یکی از مسوولین ترجیحا" همان آقای پزشکیان مزین بشه تا بقیه یادشون بمونه

و نامی از پاستور نمونه !

همون پاستوری که از توش مجوز سقط جنین صادر میشه . ژن خوب سرکوب میشه و ژن ضعیف بر اوضاع مسلط .