که عشق آسان نمود اول
و
یه نه گفتیم و خودمون را خلاص کردیم
وگر نه الان اگه زنده مونده بودیم هنوز داشتیم راه تابِ جَعدِ مشکینش
یعنی پیچ شمرون و ملائک را طی می کردیم .
باغ سرهنگ هم بی مسما نبود.
مسما
نویسه گردانی: MSMA
مسما. [ م ُ س َم ْ ما ] (اِ) نوعی غذا که باگوشت و بادنجان و جز آن تعبیه کنند. و آن اقسامی دارد مانند مسمای بادنجان ، مسمای کدو و غیره . این کلمه فارسی است و چنانکه بعضی گمان برده اند، تصحیف و تحریف مسمّن عربی نیست . (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی ازخورش که با پلاو (پلو) خورند. (ناظم الاطباء). نظیر: مسمای آلو. مسمای بادنجان . مسمای جوجه . مسمای کدو.