نجاتگران آتش نشانی با پای پیاده به سختی حرکت می کنند . هر بار که قدم بر می دارند پایشان بیشتر در برف فرو می رود . "مسعود" می ایستد .هوا را به شدت از دهان خود بیرون می دهد و فریاد می زند .

کسی صدای منو می شنوه. اومدیم کمک . کجایین شما ؟گلوتو پاره نکن . اگه صدامونو بشنون . با چشم هم می تونیم ببینیم شون .ناگهان هر دو روی بر می گردانند و به سمتی نگاه می کنند که دو دست در آسمان تکان می خورد و به دنبال آن فریاد سرنشینان خودرو و صدای نجاتگران درهم می پیچد . کمی دورتر در گودی حاشیه جاده ای که اینک نشانی از آن پیدا نیست "پاترول" در برف فرو رفته و سرنشینان آن با گشودن درها در حالی که تا کمر از خودرو بیرون آمده اند با تمام توان فریاد می زنند . حالا نجاتگران همگی از محل خودرو با خبر شده و سوی آن می روند سرنشینان خودرو با دیدن نجاتگران جانی دوباره می گیرند و با شوقی وصف ناپذیر خودشان را در حجم سپید برف رها می کنند .

 

در کتاب خاطرات آتش نشانان

با یک شغل اخلاقی و انسانی و آبرومندانه آشنا می شویم .