در حال حاظر و با توجه به دنیای امروز کپی برداری و نشر کلیه مطالب این وبلاگ از جمله نرم افزارهای قابل دانلود برای عموم و به هر صورت آزاد است و شما می توانید به هر صورت در آن دخل و تصرف کنید و از آن اقتباس کنید و یا مطالب آنرا کم و زیاد کنید .نگران آبروی افراد نباشید چون آبروی هر کس در گرو اعمال و رفتارش است و شنونده باید عاقل باشد.
ابوریحان بیرونی، ریاضی دان بزرگ، در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید و سوالی کرد. عالِم گفت: «الان چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان گفت: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟»
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید و سوالی کرد. عالِم گفت: «الان چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان گفت: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟» عالم از پاسخ ماند.
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید و سوالی کرد. عالِم گفت: «الان چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان گفت: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟» عالم گفت: «دم مرگ هم می خوای جمله قصار بگی؟ اصلا ندانی و بمیری!» و بالشی را بر صورت او فشرد.
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید و سوالی کرد. عالِم گفت: «الان چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان گفت: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟» عالم گفت: «بدانی و نمیری که خیلی خوب است، ولی خب رفتنی هستی دیگر.» و دستگاه ها را از او باز کرد.
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید و سوالی کرد. عالِم گفت: «الان چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان گفت: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟» فرزندان ابوریحان ظاهر شدند و گفتند: «کلید آن گاوصندوق بزرگه را کجا گذاشتی؟» ابوریحان گفت: «می خواین چی کار؟» گفتند: «بدانیم و بمیری بهتر است یا ندانیم و بمیری؟»
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید و سوالی کرد. عالِم گفت: «الان چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان گفت: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟» عالم گفت: «حالا بذار بعدا بپرس.» ابوریحان گفت: «دارم می میرم دیگه. الان بگو.» عالم گفت: «بابا، ما تا انتگرال دوگانه بیشتر نخوندیم. حتما باید ضایعم می کردی؟»
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید و سوالی کرد. عالِم گفت: «آقا سلوکی، کمک کنین.» آقای سلوکی 10 امتیاز کم کرد و یک راهنمایی کرد. عالم به سوال ابوریحان پاسخ گفت.
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید و سوالی کرد. عالِم بلد نبود و سینه خیز از محضر ابوریحان خارج شد.
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. یکی از علما را دید. عالِم در دلش گفت: «باز این می خواد سوال کنه.» و خود را به آن راه زد.
ابوریحان بیرونی در بستر مرگ بود. به هر کدام از فرزندانش یک چوب داد و گفت: «بشکنید.» شکستند. ابوریحان از صدای شکستن چوب ها سکته کرد و نصیحت نیمه کاره ماند.
گروهی حکما به حضرت کسری در به مصلحتی سخن همیگفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش. گفتندش چرا با ما در این بحث سخن نگویی گفت وزیران بر مثال اطبا اند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را پس چو بینم که رای شما بر صوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.
چو کاری بی فضول من بر آید
مرا در وی سخن گفتن نشاید
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
شاهنامه فردوسی :
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامه بر سال ها بگذرد
بخواند همی هر که دارد خرد
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام