در قرون هفدهم . هجدهم و نوزدهم میلادی اختراع مدهای مختلف کلاه گیس . تورهای زینتی پیش سینه . دستکش آرایش . سرخاب و سفید آب و حتی توری که خانمها روی صورت می کشیدند و بسیاری از وسائل دیگر مرهون بیماری سیفلیس است . بشر برای پوشاندن معایب و آپاری که از این بیماری خطرناک و مدهش بر پیکرش عارض گشته به اختراعاتی از قبیل آنچه که ذکر شد دست زده است >>خانم پرنسس پالاتین<< از ورسای چنین می نویسد : " از نه نفر جوانانی که با نوه ام >> دوک شاتر << صبحانه صرف می کردند هفت نفرشان به بیماری فرانسوی (مقصود سیفلیس است) مبتلا بودند.

تاریخ و تاریخچه تکامل علم طب و پیچ و خمهای این علم را دکتر " ه . س . گلاس شیب " به رشته تحریر در آورده است و ما را به خواندن کتاب " در جستجوی راز بزرگ " از انتشارات  " میزگرد " دعوت می کند .

این کتاب دارای چهار فصل بزرگ است مطالعه عناوین این چهار فصل یک فکر کلی از مندرجات آن به ما می دهد . فصل اول این کتاب "شاوالیه های آپوکالیپس" (مرگ سیاه خجلت بار . مرگ خاکستری. مرگ سیاه است که اختصاص به بیماری های واگیر داری دارد که بشریت را به انهدام سوق می داده است

فصل دوم مبارزه علیه درد (زایمان . از اطاق شکنجه تا اطاق عمل بیهوشی ) است .

فصل سوم راه های غلط نام دارد . نویسنده در این فصل از تئوری چهار عصر . امواج مغناطیسی و اصول درمانی گذشته وارد بحث درباره حقه بازانی که به نام پزشک در جامعه وجود دارند می شود و بالاخره چهارمین فصل " نفوذ پزشکی به اعماق انسان " یعنی رادیوگرافی روح به وسیله متد فروید است !

در اینجا به نقل چند قسمت جالب می پردازیم :



مرگ سپید

در اواخر قرن هجدهم مسلولین در کشور های جنوبی اروپا عینا" نظیر جذامی های قرون وسطی از کلیه حقوق و مزایای فردی و اجتماعی و سیاسی محروم بودند. بیماری سل در کشور ها بزرگترین بدبختی بشر محسوب می شد .

مالکین و صاحبان روستاها برای اینکه از این بدبختی و مشکلات آن خود را رها سازند مسلولین را با کمال بیرحمی از خانه و سرزمین خود بیرون می کردند و حتی به محض اینکه نسبت به کسی مظنون می شدند که به بیماری سل مبتلا شده همین سوء ظن کافی بود که او را آواره سازد. دامنه این جریان تا سال 1948 که درمان قطعی این بیماری کشف نشده بود کشیده شد ."شوپن" هنگامیکه به بیماری سل دچار شد احساس کرد که موضوع از آنچه که او تصور می کرد جدی تر است . لذا جزیره آفتابی "ماژورک" را برای معالجه بیماری خود انتخاب کرد و در آنجا به درمان خود پرداخت .

ژرژساند بهترین اطبای جزیره آفتابی را بر بالین وی فراخواند . همین امر سبب شد که اعتماد اهالی جزیره نسبت به این نابغه هنر سلب گردد و سوءظن آنان را بیدار کند. تاجایی که صاحب مهمانخانه این هنرمند را با همراهان او از مهمانخانه بیرون کرد . "شوپن" عدم توانایی پزشکان و ضعف ایشان را در برابر این بیماری با بذله گویی و به لحنی پر تمسخر ولی توام با واقع بینی و حقیقت شرح می دهد .

" سه پزشک از مشهور ترین پزشکان جزیره برای معاینه و مشاوره طبی به بالینم آمدند . یکی از ایشان اخلاط مرا بو کرد . دومی به محلی که اخلاط می امد چند ضربه زد . سومی در طول مدتی که من مشغول تف کردن بودم گوشش را روی سینه من نهاده بود .اولی گفت که ریتین من ترکیده ! دومی گفت که در شرف ترکیدن است ! سومی معتقد بود که در آینده ای که چندان دور نیست خواهد ترکید! به زحمت زیادی توانستم مانع ایشان شوم که خون مرا بگیرند و مشمع و ضماد روی سینه ام بیندازند .

در آن موقع یعنی در سال 1838 هنوز برای تشخیص بیماری گوش خود را روی قلب بیمار میگذاشتند و ضرباتی می زدند . نیم قرن بعد هم به همین منوال عمل می شد و هیچگونه پیشرفتی حاصل نشده بود ...


منشاء جراحی از سیاهچال ها و زندانهای تاریک است


در آن موقع که طب کلاسیک یونانی بر اثر مطالعاتی بر روی جراحات وارده در میدان های ورزشی رو بتکامل می رفت

جراحی غربی از میان شکنجه ها و بیرحمی های بشری سر بدر آورد .

آری از اطاق های شکنجه و از زندان های تاریک و سیاه چالهای قرون وسطی بود که جراحی پا به عرصه حیات نهاد شکنجه های بیشماری که در این دوره از حیات بشر بوسیله مامورین مخصوص حکام و سلاطین مستبد انجام می گرفت سبب شد میرغضبانی مجرب و ورزیده که در کار شکنجه استاد بودند پدید آمدند و این قبیل افراد می توانستند آزمایش های گوناگونی روی استخوان ها و سایر اعضای انسانی بعمل آورند زیرا کاری که بدانها سپرده شده بود آنان را در اجرای چنین تجربیاتی آزاد می گذاشت و چون طبق فرمان امیر و فرمانده مستبد محکوم را برای گرفتن اعتراف شکنجه می کردند بنابراین مامورین شکنجه می بایست آنقدر در کار خود بصیر باشند که محکوم در موقع شکنجه نمیرد ! در غیر این صورت صورت سرنوشت هولناکی در انتظار میر غضب بود اما بندرت اتفاق می افتاد که متهمی در زیر شکنجه جان دهد و از این رو مامورین شکنجه یک رشته معالجات از راه تجربه فراگرفته بودند و شغل میرغضبی معمولا" در عین حال شغل درمانی بود ! او میبایستی بتواند اعضاء پاره شده یا استخوان شکسته را ترمیم کند تا حدی که لا اقل بتوان آن بیچاره را برای بار دوم در صورت لزوم برای بار سوم روی سه پایه و دستگاه قار داد .


باکتری شناسی و میکروب شناسی هنوز پیدا نشده بود . میان طرفداران پر و پا قرص و با حرارت آن باید دکتر "آدلف لوبر" اهل "کیل" را نام برد دکتر ادلف برای اینکه تبخیر "فنل" را که عموم جراحان ار آن میترسیدند بی فایده سازد و برای اینکه بتواند در هوایی کاملا" آزاد و خالص کار کند در سال 1885 کلینیک خود را در میان جنگلی خالی از سکنه و دور از شهر بنا نهاد . هیچکس به آنجا نمی رفت مگر اینکه با پزشک کار داشته باشد . هیچ چیز ناصاف و آلوده ای تا شعاع چند کیلومتری آن محل حق ورود نداشت . هوای جان افزای جنگلی طبق سیستم مخصوص و غامض به وسیله باد بزن های متعدد و عبور از صافی های ضخیم تصویه و داخل اطاق عمل می شد . وجود هر نوع فضولاتی در آن کلنیک اکیدا" قدغن بود و پس از انجام عمل هرچه باقی مانده بود به احتیاط حمل و فورا" رانده می شد . کسانی که در اینجا کار میکردند تحت قواعد و تشریفاتی سخت و جدی قرار داشتند . در این کلنیک پنج اطاق با پنج درجه تصویه مختلف که هوای هر اطاق به درجه معین تصویه شده بودند وجود داشت و جراح و دستیارانش پس از اینکه کاملا" خود را شستشو می دادند حق داشتند که به اطاق عمل داخل شوند . هنگامی که از آستانه در می گذشتند با بارانی از سوبلیمه استقبال می شدند!

در سکوت عمیق روپوش های سفید و بلند و نو را با پوش بند و شب کلاه می پوشاندند و دوباره تشریفات شستشو انجام می گرفت . بازو دست و صورت را با سوبلیمه می مالیدند بعد محلول سوبلیمه را به دیوارها و کف زمین می پاشیدند و این کار از هنگام عمل شروع می شد .


شعر شاگرد داروساز و گاز خنده آور


در کتب و مجلات طبی از انیدرید ازتیک (مونوکسید دی نیتروژن)به عنوان یک گاز سمی خطرناک نام برده شده بود. ولی این امر مانع آن نبود که داروساز جوانی به نام همفری دیوی آزمایش ها و مطالعاتی روی این گاز به عمل آورد . شاگرد داروساز در آزمایشگاه کوچکی مقداری "انیدرید ازنیک" به دست آورد و آن را در بالنی داخل کرد و سپس با احتیاط فراوان استشمام کرد زیرا تصور می کرد که این گاز کشنده است . ولی چیزی حس نکرد . برای سومین بار بوئید و با کمال تعجب مشاهده کرد که هنوز زنده است . برای چهارمین بار با یک نفس عمیق آنرا بوئید و احساس کرد که برفراز دیرها در پرواز است ! در این حالت سرمستی و بیخودی صدای غرشی عظیم بگوشش رسید . به نظر می رسید که اشیاء اطاق به طرز غول آسائی بزرگ شده در حال محوشدن است . سپس ملاحظه نمود که احتیاج مبرمی به خندیدن دارد و دلش می خواهد بخندد به طوری که قدرت مقاومت از او سلب شده بود بنا کرد قاه قاه خندیدن . خوشبختانه در این موقع بالن از دستش افتاد و خرد شد ! چون به خود آمد گفت چه گاز عجیبی این گاز خنده آور است سپس تصمیم گرفت کاغذی برداشته مشاهداتش را یادداشت کند ولی در این موقع مشاهدات او به صورت شعر به وی الهام شد ! در حالی که خود غرق حیرت و تعجب بود این اشعار را یاد داشت کرد:

در هیچ روءیای وحشتناکی به نظیر چنین شعله های مسرت انگیز بر نخورده ام !

قلبم از شعله ناپاکی می سوزد و اعضای بدنم را شجاعت قهرمانان فرا گرفته است !

گونه هایم را هزاران تب گداخته دارد و چشمانم از هوس و تمنا می درخشد !

چقدر سینه ام سبک و تواناست ! من با تمام قوا بهم پیچیده شده ام !

این شعر از نوجوانی نوزده ساله . بهتر از هر تجزیه و تحلیل علمی خواص این گاز و مستی محرکی را که از استنشاق و جذب پرونوکسید ازت به انسان دست می دهد تشریح کرده است و این خواص عبارتند از : ازدیاد حس اعتماد به نفس و حساسیت شدید حواس و غیره ...


معالجات عجیب


لویی سیزدهم حساب کرد که در عرض یک سال 47 بار خون گرفته و 215 مسهل خورده است پادشاه کشور آفتاب که بهتر از خود مراقبت می نمود چندین هزار بار مسهل خورده بود . لیکن بدون شک چارلز دوم پادشاه انگلستان در این مورد رکورد را شکست او قبل از مرگ مجبور شد چیزهای باورنکردنی را تحمل نماید . در صورتی که احتمال می رود به آمبولی مغزی (غلظت خون) دچار شده بود! در یاد داشتی که از دکتر "اسکاربورک" یکی از چهارده پزشک معالج شاه باقی مانده جزئیات متد معالجه و داروهای تجویز شده ذکر گشته است :

یکی از روزهای زمستان سال 1585 که روز دوشنبه دوم فوریه بود هنگامی که مشغول اصلاح صورت شاه بود ناگهان شاه فریادی کشید و به پشت افتاد و دچار لرزشی شدید شد . به سرعت اطباء به بالینش جمع شدند و متفقا" دستور دادند که از بازوی راست او مقدار ششصد گرم خون گرفته شود . چون این مقدار به نظرشان غیر مکفی رسید از شانه راست با نیشتر و ایجاد برشی به شکل صلیب به کمک بادکش مقدار 350 گرم دیگر خون گرفتند . بلافاصله به بیمار دارویی مهوع و یک مسهل خورانده شد و اندکی بعد مسهل دوم تجویز گردید . سپس مقداری پودر عطسه آور " برای تقویت مغز" داخل بینی بیمار کردند . تخلیه معده شروع شد و مسهل به کار افتاد در این فاصله شربت های مقوی برای قلب و مسکن به او می خوراندند و بالاخره چون هیچکدام اینها موثر واقع نمی شد و شاه قوه تشخیص و شناسایی را از دست داده بود دوباره خون گرفتن شروع شد ولی حالت شاه رو به وخامت می رفت و هر لحظه بدتر می شد ! در آن حالت فلاکت بار برای تسکین درد چهل قطره عصاره مغز به او خوراندند بعد پادزهری به نام " رالی" که از هفتاد ماده حیوانی و نباتی تهیه شده بود در بدنش وارد کردند ... عاقبت هنگامیکه " پروسه" سر رسید لشگری از زالوهای مختلف به جان شاه فروریخت! ولی هیچکدام موثر نشد و شاه درگذشت .


شیادان پزشکی


دکتر "یورک مالک نوکسویل" از یک موزه تشریح مخصوص مردان استفاده می کرد و این موزه برای ترساندن مردانی بود که پیش خود تصور می کرد به بیماری تناسلی و آمیزشی مبتلا شده اند . این آقای "دکتر" سالن انتظار بزرگی با یک پیش خدمت داشت . روی تابلو نوشته بود : "داروهای اختصاصی مخصوص مردان ! "

هنگامی که مشتریان پولداری برای مشاهده و تماشای عکس های مقوائی که مشتمل بر عواقب بی احتیاطی در آمیزش و از این قبیل مسائل بود بدانجا می رفتند پیش خدمت فورا" کارت متخصص مشهور را به دست آنان می داد و ایشان را به طرف محکمه می کشاند . و به این ترتیب دکتر او را می دوشید . همکار دیگرش به نام "برنیکلی" وقتی در محکمه خود مستقر شد  شروع به درج یک سلسله آگهی در روزنامه محلی کرد به مضنمون : " آیا واقعا" قوای مردی در شما وجود دارد ؟ " حالت شک و تردیدی به دل مردم راه می یافت . ناچار به آقای " دکتر " مراجعه میکردند و آقای " دکتر " پس از تلقیح مقداری آب مقطر اظهار می داشت که غدد حیوانی را پیوند می کند و از ده تا پانزده دقیقه عمل او طول می کشد و به ازاء  آن 1500 دلار دستمزد دریافت می کرد . به زودی شهرتش در سراسر شهر پیچید و مطب او مشهور گردید . برنامه های رادیوئی برای او تنظیم گردید ... هرکس که به مطب او مراجعه میکرد نامه هائی را که او تنظیم کرده بود به این مضمون . " به عقیده من دکتر برنیکلی بزرگترین متخصص جهان است زیرا ..." امضاء مینمود و آنچه که در اینجا جالب و واجد اهمیت بود اینست که شیاد مزبور یک اتومبیل الدزمبیل را جایزه گذاشته بود تا بین کسانی که نامه مزبور را امضاء می کردند قرعه کشی شود !"

بدین ترتیب به اکتشافات مسائل جنسی این مرد خاتمه داده شد !

      دکان دیگری که بعضی از دکان داران و شیادان باز می کنند دکان " عمرطولانی" است . این افراد داروهای ترکیبی بی نفع و ضرری ساخته و به عنوان کیمیای زندگی به مردممی خورانند بهمین ترتیب بود که منتچیکف به تمام اروپائیان ماست خورانید تا دویست سال عمر کنند و اروپائیان نیز کورکورانه تسلیم نظر او شده و اکثرا" به تصور اینکه ماست عمر را طولانی می کند شب و روز آنرا مصرف می کنند.

       گوستاو جینجر حیوان شناس مشهور تئوری جالبی تحت عنوان " راز سلامتی و عمر طولانی " منتشر ساخت به این مضمون : برای اینکه همیشه سلامت باشید و عمر طولانی بکنید باید لباس زیری از نسوج حیوانی بپوشید ! و چنین استدلال می کرد : مواد بوداری که در عرق حیوانات وجود دارد سبب توالد و ایجاد غرائز تحریک و احتمالا" نیروهائی می گردد . لیکن همانطور که عرق حیوانات به وسیله پوست و پشم و غیره نگاهداری می شود عرق انسان هم باید نگاهداری شود زیر لباس هائی از نسوج حیوانی .


شروع تشریح جسد

همه می دانند که برای پایان دادن به جهل و نادانی قرون وسطی میبایستی بشر منتظر "وزال" و دسترسی به تشریح می شد .

کتاب " گالین " در حقیقت انجیل پزشکان بود . نویسنده این کتاب میمون و سگ و خوک را به عنوان مدل کار خود در تشریح انتخاب کرد.

اکنون می دانیم که کبد انسانی از دو قسمت تشکیل شده است ولی تمام علمای تشریح که بعد از گالین آمده اند آنرا پنج قسمت می دانستند . با این که گالین روی خوک آزمایش کرده و آنرا با انسان تطبیق داده بود ولی در اشتباه بود زیرا وی هرگز از اعضاء و جوارح درونی انسانی اطلاعی پیدا نکرده و هیچوقت داخل بدن انسان را ندیده بود ولی سال ها بعد با اینکه پزشکان هزار ها کبد  مشاهده کرده بودند باز هم در همان اشتباه گالین قرار داشتند . مدت ها بود که تشریح جسد انسان بر اپر یک عقیده باطل و خرافی قدغن شده بود تا جائی که دانشجویان پزشکی شبها محرمانه به گورستانها می رفتند و اجساد تازه را از قبرها بیرون می کشیدند تا از کم و کیف وجود مادی انسانی اطلاع یابند .

برای اینکه این سد شکسته شود عده ای از علمای علم تشریح وصیت کردند که پس از مرگ جسدشان در اختیار تالار تشریح دانشکده پزشکی قرار گیرد تا دانشجویان طب با تشریح آنها به خوبی از این دانش بهره مند شوند . اولین کسی که در این راه پیش قدم شد "فردریک تئودورمیکل" از "هال" بود که وصیت کرد جنازه اش مورد تشریح قرار گیرد و اسکلت او نیز در موزه تشریح که پدرش آنرا در شهر تاسیس کرده بود به معرض تما شا بگذارند . وی به سال 1803 چشم از جهان فرو بست و وصیت نامه اش اجرا گردید . به طوری که هر کس که امروز از مجموعه انستیتوی تشریح دانشگاه هال بازدید می کند می تواند اسکلت او را که درون صندوق شیشه ای قرار داده اند تماشا کند. پائین او سه جمجمه کودک دیده می شود که یکی از آنها متعلق به نوه های اوست که اجساد آنان را پس از مرگشان که در سنین کودکی اتفاق افتاد . تشریح کردند . می گویند وقتی جسد دکتر میکل را تشریح می کردند با کمال تعجب در استخوان بندی او دو وضع غیر عادی مشاهده کردند که به ندرت چنین اتفاقی می افتد و علمای تشریح در این باره پیشگوییهایی کرده بودند لیکن هنوز کسی به چشم ندیده بود . یکی از دانشجویان دوان دوان خود را به منزل متوفی رسانده موضوع را به همسرش که عزادار و مشغول گریه و زاری بود اطلاع می دهد همسرش در میان گریه و زاری چنین گفت : "آه خدای من اگر شوهر بیچاره ام این ها را دیده بود چقدر خوشحال میشد !..." یکی از افراد دیگر که به این فقره علاقه داشت دکتر مولوبود . داستان هایی در این باره از او نقل می کنند منجمله می گویند: مدتها بود که دکتر مولو مشغول معالجه جمجمه یکی از دوستانش بود تا او را معالجه نماید لیکن بدون فایده بود و عاقبت هم به همین بیماری درگذشت . دکتر موار فورازا  کت و لباس رسمی پوشیده و کلاه سفید بر سر گذاشت و به تسلیت خانواده متوفی رفت !

همسر متوفی با دیدگانی گریان چنین گفت :

_ استاد عزیز . من می دانم که شما برای شوهرم چه دوست فداکاری بوده اید و با چه دقت و مراقبتی او را معالجه کردید و از هیچ گونه کوشش و کم در راه بهبود او خود داری نمی کردید شما با وفا ترین و مطمئن ترین دوست شوهر بیچاره از دست رفته ام بوده ایذ نمی دانم با چه زبانی از شما تشکر کنم که در چنین لحظه اندوهباری به دیدن ما آمده اید!

دکتر مولو با بی حوصلگی عجیبی که یارای پنهان کردن نداشت در حالی که کلاه میلندرش را لای انگشتانش می چرخاند در جواب گفت :

- خانم عزیز . اجازه می دهید که من فورا" کله او را با خود ببرم ؟

دکتر "گلاس شیب" با جملاتی بسیار پر مغز و عمیق کتاب خود را چنین پایان می دهد .

" علم پزشکی راه ها و پیچ و خم های صعب العبور و غیر قابل توصیفی را طی کرده است تا به اسرار حیات نزدیک شود و توانسته است بیشتر و عمیقآنه تر در آن نفوذ کرده و پرده ها را یکی بعد از دیگری بالا بزند و عجایب آفرینش را کشف کند . معهذا نباید تصور کرد که ما توانسته ایم موفق شویم . هنوز مجهولات زیادی باقی مانده و نقاط ابهام و تاریک در ماشین بدن انسانی فراوان وجود دارد . زیرا بنا به گفته پاسکال . علم شبیه ستاره ای در حال کشش و انبساط است . هر قدر انتهائی را که ما خیال می کنیم نزدیک ماست و می توانیم آنرا با دست بگیریم مانند سراب دورتر می رود و از ما فاصله می گیرد . هر مساله ای که حل شود یک سلسله غوامض و معماهای تازه ای را در برابر انسان مطرح می کند و به این ترتیب تعطیل بردار و وقفهپذیر نخواهد بود.